دو هفته پیش، یه روز صبح جمعه که چشمامو باز کردم و شبش باهم حرف زدهبودیم که فردا به کی رای بدم، صبح بخیر که گفتم گفت یه خبر بد دارم. بعد از اونهمه روزای سخت و فشار روانی بالا، نمیدونستم خبر جدید چیه. قبل از اینکه بهش بگم چی شده، پیش خودم تو صدم ثانیه صدها تئوری داشتم. صدها اتفاق بدی که میتونست بیفته. گفت پسرداییم تصادف کرده. زندهبودنش با خداست. من؟ گفتم خداروشکر، انشالله که چیزی نمیشه. سعی کردم به سختی نفس عمیق بکشم.
100 گیگ اینترنت رایگان لعنتی بازدید : 274
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 21:02